* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * در عمیق ترین و تاریک ترین جای جنگل،قبیله ای زندگی میکرد پنهان از همه.اونها پشتشون بالهایی بزرگ داشتند و خیلی زیبا بودند.ولی اونها موجوداتی بودند که بهشون میگفتند 《دیو》 در بین اونها شاهدختی بود با بالهای بزرگ خاکستری.طبق قانون اونها وقتی کسی به سن ۱۶ سالگی میرسه اجازه پیدا میکنه که از جنگل خارج بشه * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * و شاهدخت در روز تولد ۱۶ سالگیش اون به خارج از جنگل پرواز کرد از کوه های مرتفع و رود های طولانی گذشت و به سرزمین آدم ها رسید توی اون آسمان مهتاب به زیبایی می درخشید اون توی باغ قلعه فرود اومد،و در اونجا مردی رو دید که به ماه خیره شده شاهدخت میان بوته ها مخفی شد و مرد جوان را تماشا کرد، و برای اولین بار، عشق در وجودش شکوفا شد ولی اون مشخصا مخلوقی متفاوت بود . دیو ها و آدم ها هیچوقت نمیتونن کنار هم باشن ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پس، شاهدخت پیش ساحره ای که در همان جنگل زنگی میکرد رفت و گفت
o*o*o*o*o*o*o*o شیخ حسن جوری میگوید در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از " محمد مهتاب " شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند. گفتم: ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ گفتم: نه گفت: هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟ گفتم: نه گفت: هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟ گفتم: نه گفت: هرگز خنده ی کودکی نازنین، تو را به خلسه ی شوق برده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟ گفتم: نه. گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیده ی تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه گفت: هرگز شده است که بخندی، چون دیگری خندان بوده است و بگریی، چون دیگری گریان بوده؟ گفتم: نه گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟ گفتم: نه گفت:هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟ گفتم: نه گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و بر زیبایی و حسن رویت که نعمت خالق است، اندیشه کردهای؟ گفتم: نه گفت: از من دور شو ، که سنگی را میتوان عاشقی آموخت، اما تو را نه o*o*o*o*o*o*o*o
ميدوني خوشبخت ترين زوج دنيا کیا هستن؟! خنده و گريه! چون به ندرت با هم ديده ميشن اما وقتي با هم ديده بشن تبديل ميشه به بهترين لحظه ي زندگي... به اون ميگن اشک شوق اميدوارم از اين لحظه هاي خوب توي زندگي همه تون پيش بياد... امیدواررم همیشه لحظه های زندگیتون پر از اشک شوق باشه. ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻟﻢ :) ♥ خدﺍﻳﺎ ﻣﻤﻨﻮﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎم اشکهای اﻣﺴﺎﻟﻢ … ♥ ♥ ﺧﺪﺍﻳﺎﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﺱ ﻫﺎﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺯﻧﺪﮔﻰ امسالم ... ♥ ♥ﺧﺪﺍﻳﺎﻣﻤﻨﻮﻥ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﺩﺍﺩﻯ ﺧﻮﺩم باﺷﻢ … بیشتر ﺍﺯ ﻫﻤﻴﺸﻪ…♥ ♥ﻭ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻗﺴﻢ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﮑﻮﻓﻪ ﻫﺎﻯ ﺍﻳﻦ بهاری ﺁﺭﺯﻭ ﻣﻰ ﮐﻨﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺍﺯ ﺗﻪ دﻝ… :) ♥ ♥ ﮔﺮﻳﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﻮق ... ♥ ♥ ﺁﺭﺍﻣﺸﻰ ﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﻰ ﺭﻧﮕﻴﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺩﺍﻧﺎﻳﻰ، ﺑﻴﻨﺎﻳﻰ ﻭ منشی ﺑﻪ وسعت ﻫﺮ ﺩﻭ جهان ... ♥ ♥ و ﺧﻠﻮﺕ ﻫﺎﻳﻰ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺸﻨﮕﺘﺮﻳﻨﻬﺎ ﭘﺮ بشه ... ♥ ♥ ﺧﺪﺍﻳﺎ ﻣﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻗﻠﺐ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮐﻨﻢ …♥ ♥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﺎﻧﻲ سال ﻣﺸﮑﻼﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ، ﺩﻋﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﻭ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺎﺩ ﮔﺮﺩﺍﻧﻲ ♥ ♥خداجونم یکاری کن به اون ارزومونم برسیم :( ارزو بدل نمیرم ها گناه دارم :( ♥
^^^^^*^^^^^ خبر آمد فرات از خویش سر رفته فرات از دست ماموران خود ، امسال در رفته به پای موجها بر خواسته ، تا مشک خالیه قمر رفته
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم